سلام مهربان من
باز به خوابم آمدی
باز یک خواب تکراری
و باز همان شعر تکراریم را می نویسم
شهر دلم پر از آدمهای خسته و ساکتند
مهربانم!
خوش آمدی
وقتی چشمانم به روی هم میرفت
خودم را به آغوش تو سپردم تمام شب را،
هذیان نمیگویم!
اما تو فقط در دنیایِ چشمانِ بستهٰ منی
وقتی تو از اینجا تا همه جا، هیچ کجا نیستی پس کجایی!؟
وقتی مردمانِ شهرِدلم به من میخندند و حرف نمیزنند
من حتی یک قطره اشک هم نمیریزم
که کسی مرا صدا نزند چون کسی مرا مثل تو صدا نمیزند
همه خسته شده اند از منتظر ماندن من
کمی دارد دیر میشود که از خواب بیدار شوم
کمی هوشیارم کن تا مردم خسته شهر کمتر بهانه گیری کنند
مهربان من
پس کی صبح میشود؟
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019
درباره این سایت